گاهی با خود می اندیشیدم که جوانان و نوجوانانی که در حلقه های صالحین تحت
تربیت و آموزش قرار می گیرند چند درصد از جوانان و نوجوانان این مملکت
هستند و واقعا کار کردن روی بخش کوچکی از اجتماع ما چه تاثیری در فرهنگ این
مملکت دارد.
در سال 1952 دانشمندان ژاپنی درباره رفتار میمونهای وحشی در یک جزیره تحقیق میکردند.
غذای اصلی میمونها سیبزمینی شیرین بود. میمونها سیبزمینی را خاکآلوده میخوردند.
یک روز پژوهشگران متوجه شدند، میمونی کاری جدیدی می کند:
او
سیب زمینی را قبل از خوردن شست! شاید اتفاقی یادگرفته بود مثلا سیبزمینی
از دستش به آب افتاده و بدون خاک مزه بهتری داشته. به هرحال او این رفتار
را روزهای بعد هم تکرار کرد، و بهتدریج میمونهای دیگراین کار را یاد
گرفتند.
در سال 1958، زمانی
که صدمین میمون به این رفتار جدید روی آورد، دانشمندان جزیرهای در سیصد
مایلی نیز گزارش دادند که میمونهای آن جزیره نیز شروع به شستن
سیبزمینیها کردهاند.
هیچ ارتباطی میان این جزایر نبود و کسی میمونی را از جزیرهای به جزیره ی دیگر نبرده بود!
تعمیم نتایج این تحقیق میگوید زمانی که سطح جدید آگاهی میان تعداد معینی از افراد ایجاد شود و به طور چشمگیر و معنیدار رفتارشان تغییر کند، آگاهی بدون ارتباط مستقیم به دیگران منتقل می شود. هر آگاهی فردی به آگاهی جمعی مرتبط است.
گاهی با خود می اندیشیدم که جوانان و نوجوانانی که در حلقه های صالحین تحت تربیت و آموزش قرار می گیرند چند درصد از جوانان و نوجوانان این مملکت هستند و واقعا کار کردن روی بخش کوچکی از اجتماع ما چه تاثیری در فرهنگ این مملکت دارد. به دنیای اطراف نگاه میکنم و از این که نمیتوانم تاثیر مثبت و چشمگیری در بهبود آن داشته باشم، احساس کوچکی میکنم.
اما
اگر اعضای گونه خاصی از حیوانات به طریقی با هم در ارتباط باشند، به
احتمال زیاد انسانها نیز میتوانند به وسیله همین نیرو با هم ارتباط پیدا
کنند. تفکر همسو و مشترک، نیروی بزرگی دارد و میتوان آن در مسیر مثبت و سازنده استفاده نمود.
شعور جمعی از
یک سو، انسان را از یک سو، متوجه قدرت شگفت انگیز و میزان تاثیرگذاری وی
بر کل جهان هستی می کند و از دیگرسو مسوولیت بزرگ او را در قبال خانواده
بزرگ بشری نمایان می سازد. زیرا دایره نفوذ افکار و اعمال انسان فقط محدود
به زندگی شخصی او نمی
شود و بر شرایط و اتفاقاتی که زاییده شعور جمعی است اثر می گذارد.