چگونه در محیط دانشجویی، کسی را که ولایت فقیه را قبول ندارد روشن و راهنمایی کنیم؟
قبل از هر پاسخی به چند نکتهی بسیار مهم باید توجه نمود. اول در هر آموزش، تبلیغ و پاسخی، در نظر گرفتن شرایط مخاطب شرط اول است که به آن «مخاطب شناسی» نیز گفته میشود. چرا که افراد همه در یک سطح از بینش، دانش و گرایشات نیستند که یک درک و اخذشان از یک مطلب، برابر و مطابق هم باشد.
دوم آن که باید فهمید که دلیل مخالفت با یک مطلب یا موضوع یا مبحث یا یک جریان فکری چیست؟ گاهی ممکن است مخاطب هیچ دلیل خاصی نداشته باشد و فقط یا یک نگاه سطحی و در نظر گرفتن میلها و سلایق خودش حرفی زده یا موضعی میگیرد. گاهی ممکن است دلیلی هم داشته باشد.
پس از توجه به دو نکتهی فوق، دقت شود که مبحث ولایت فقیه، هم یک مبحث اعتقادی است و هم یک مبحث سیاسی. پس اگر مخاطب از زیرساختهای اعتقادی برخوردار باشد، نحوهی گفتگو با او متفاوت میشود و اگر نداشته باشد، سخن از «ولایت فقیه» به عنوان یک ضرورت دینی با او بیمورد است، چرا که او در اصل دین پذیری دچار اشکال است. لذا باید با او فقط از جنبهی سیاسی سخن گفت.
الف – از دیدگاه اعتقادی: دقت شود که مسلمان و نه فقط در احکام شخصی، بلکه در احکام سیاسی، قضا، اقتصادی ... و آن چه که مربوط به ادارهی جامعه میشود نیز باید تابع احکام الهی باشد. در «دین» جایی برای «منم» وجود ندارد و کسی از خودش احکام و مقررات نمیسازد، بلکه احکام الهی را تبعیت میکند. لذا «فقه» ولایت پیدا میکند. پس، در حکومت اسلامی، «ولایت فقه» ضرورتی اجتناب ناپذیر است. حال که باید «فقه» در همهی عرصههای شخصی و اجتماعی و حکومتی ولایت داشته باشد، سرپرستی حکومت نیز باید بر عهدهی «فقیه» باشد. به این مبحث «ولایت فقیه» گفته میشود و رهبر آن نظام سیاسی نیز «ولی فقیه» نامیده میشود. در چنین حکومتی از میان فقها، یک نفر که بیش از دیگر از شرایط لازم برای رهبری سیاسی جامعه واجد شرایط است انتخاب میگردد و این مسئولیت خطیر بر عهدهی او گذارده میشود.
البته توجه به این نکتهی مهم نیز بسیار ضروری است که افراد «فقها» با انتخاب یا رأی اکثریت، صاحب علم، تقوا، فهم، شعور، بصیرت، شجاعت، صبر، درایت و ... نمیشوند، بلکه دارای چنین شرایطی هستند و مردم و فقها با شناخت او، رهبری یا همان «ولایت» را به او میسپارند.
در نتیجه: کسی که مسلمان است، لابد باید تابع ولایت احکام الهی در همهی عرصهها، به ویژه نظام سیاسی و حکومت باشد. نمیشود که در وضو و غسل و نکاح، تابع ولایت فقه باشد و در سیاست، قضا، جنگ، صلح و ...، تابع قوانین غیر الهی. به همین دلیل امام خمینی (ره) میفرمود: ولایت فقیه مقولهای است که عقل به محض تصور، تصدیقش میکند و نیازی به دلیل برای اثبات ندارد.
ب – از دیدگاه سیاسی صرف: در فرض این ک مخاطب یا اهل اسلام نیست یا هیچ آگاهی و اطلاعی از اسلام ندارد، یک بحث سیاسی صرف به میان میآید. بدون شک کسی که ولایت فقیه را قبول ندارد، نظام سیاسی «جمهوری اسلامی» را قبول ندارد. در اینجا دو مبحث مطرح است: اول آن که آیا نظام سیاسی دیگری را اولی و ارجح میداند؟ دوم آن که هیچ آلترناتیوی ندارد و فقط میگوید از این خوشم نمیآید!
از آنجا که یک نظام سیاسی و حکومتی، مسئلهی شخصی نیست و به ذوق کسی بستگی ندارد، بلکه باید بر اساس ادلهی روشن و قاطع مورد حمایت یا مخالفت قرار گیرد، «خوشم نمیآید» دلیل نیست.
اما، در هر دو حالت فوق، دست کم این است که فرد مخالف، تابع اصولی چون «اکثریت» - «رأی مردم» و به اصطلاح دمکراسی است. پس، اگر در جامعهای زندگی میکند که اکثریت قریب به اتفاق آن مسلمان و معتقد و حتی عاشق «ولایت فقیه» و شخص «ولی فقیه» هستند، او هم باید تابع رأی اکثریت باشد.
ولی، خوب است که بپرسید: طرفدار کدام آلترناتیو است؟ آیا در نظامات سیاسی امروز، بالاتر از «لیبرال دمکراسی» وجود دارد؟ و آیا آن چه که بر سر مسلمین و همهی بشریت میآورند را نمیبیند؟ انسان عاقل و بصیر، حتی اگر ولایت فقیه را نشناسد، همین که میبیند دشمنان کشور و ملت و نیز چپاولگران سرمایههای مادی و معنوی این کشور، همهی دشمنی خود را متوجه «ولایت فقیه» کردهاند، باید بفهمد که پس لابد این به خیر ملت و کشور است.