شاگردت را عاشق کن
خدا خیلی از کارهای مقطعی بدش میآید. حتی گاهی مقطعیکاران را عهدشکن و ناسپاس میخواند. از جمله آنها که در کشتی توفان میبینند و خالصانه به خدا پناه میبرند؛ اما چون به خشکی میرسند، آن کار دیگر میکنند! حالا واقعا ما از آنها نیستیم؟ فرق ما با آنها چیست وقتی که دهه اول محرم خالصانه حسینحسین میگوییم و اندکی بعد، به غفلت گذشتهمان باز میگردیم؟
این مشکل برای ما مربیان آشکارتر است. زیرا علاوه بر توبههای مقطعی و توبهشکستنهای پیدرپی خود، با شاگردانی سروکار داریم که خوبیها و بدیهایشان برایمان روشن است و وقتی میخواهیم اصلاحشان کنیم، انتظار داریم دیگر مرتکب خطای گذشته نشوند. برای همین هم تکرار خطا را جرمی نابخشودنی تلقی میکنیم و به مجازات و طرد شاگردمان میاندیشیم؛ غافل از این که خودمان روزی هزاربار توبه میکنیم و توبه میشکنیم.
برای حل این مسئله دو راهکار را پیشنهاد میکنیم. اول این که اصل را بر «استمرار» بگذاریم، اگرچه بارها و بارها شکست بخوریم.
یعنی اگر تصمیم گرفتیم یک بدی را کنار بگذاریم یا یک خوبی را انجام دهیم
بر آن مداومت کنیم، حتی اگر چندین بار مرتکب آن بشویم: « قَلِیلٌ مَدُومٌ
عَلَیْهِ خَیْرٌ مِنْ کَثِیرٍ مَمْلُولٍ مِنْه»2. ما که از
مورچه کمتر نیستیم! پس اگر هفتادها بار هم ناکام ماندیم، جا برای جبران
داریم. این حرف را اول باید خودمان باور و اجرا کنیم و بعد به شاگردامان
بفهمانیم. تازه وقتی میتوان گفت «استمرار» صورت گرفته که یک سال مداومت
اتفاق افتاده باشد!
چه راه حل سختی! بله؛ هر که طاووس خواهد، باید جور هندوستان کشد! البته راهکار دومی هم هست که تاثیر شگفتآوری دارد. در این راه به جای تهذیب و ریاضت عملی، باید به قلب صاف و پاک پرداخت و چشمه آن را از درون جوشاند.
آن وقت دیگر عمل به سادگی انجام میگیرد و بیهیچ زور و اجباری خود را
تقویت میکند. یعنی تا چشمه قلب «عشق» میجوشاند، «استمرار عمل» از کار
نمیافتد و دیگر کار مقطعی انجام نمیشود.
اما همه مساله این است که قلب را چطور باید به تکاپو انداخت...
این
جا دیگر دست من و تو نیست. قلب پیچیدهتر از این حرفهاست که به هر کسی
اذن ورود دهد. برای همین هر کسی نمیتواند به آن نفوذ کند؛ مگر اویی که
راهبلدِ دلِ ما باشد؛ اویی که برای نرم کردن این قلب از عزیزترینهایش گذشته است؛ او که نامش حسین است... خیلی حسین زحمت ما را کشیده است...
حالا دیگر نیازی نیست که نگران مقطعیکاری دل باشی. زیرا دل که گره خورد، دیگر محبوب خود را رها نمیکند.
پس کافی است که تو دل خود و شاگردت را به حسین گره بزنی و باقیاش را به
ارباب بسپاری. برای همین بعد محرم انسانها بهتر و مهربانتر میشوند. اصلا
چه کسی گفته همه به غفلت خود باز میگردند؟ مگر قلب حسینی میتواند از
آقای خود زیاد فاصله بگیرد؟
البته گرهزدن دل هم کار تو نیست. تو فقط
باید روضه بخوانی. برای خودت؛ و برای شاگردت. برای او از دلهای شیدای حسین
بگو. از علیاکبر بگو، از قاسم بگو، از عبدالله بگو... بگو که وقتی حسین
دل کسی را ببَرد، دیگر نمیتوان او را جدا کرد... بگو که حتی اگر حسین در
گودی قتلگاه باشد، دلدادهای چون عبدالله نمیتواند از او دل ببُرد. بگو
که عبداللهِ خردسال، چگونه برای دفاع از حسین دلدل میکرد... بگو که
بازوان کودکانه عبدالله در راه دلبرش چگونه فدا شد... اما... اما نگو که دل
حسین در آن لحظه چه حالی داشت... نگو که حسین مهربان، چگونه تماشاگر شهادت
یتیم برادرشد... نگو که جان حسین در فراق عبدالله به لب رسیده بود...
_____________________________________
1. سوره عنکبوت/65: فَإِذا رَکِبُوا فِی الْفُلْکِ دَعَوُا اللَّهَ مُخْلِصینَ لَهُ الدِّینَ فَلَمَّا نَجَّاهُمْ إِلَى الْبَرِّ إِذا هُمْ یُشْرِکُونَ: (از آن جا که مشرکان درست نمى اندیشند و در آراء خود گرفتار تناقضاند)، وقتى سوار کشتى مى شوند خدا را در حالى که عبادت و اطاعت خود را ویژه او مى کنند، مى خوانند، ولى هنگامى که خدا آنان را به خشکى مىرساند و از ورطه هاى هلاکت نجاتشان مى دهد، همان لحظه به شرک مى گرایند و دیگرى را پروردگار خود مى پندارند.
2. کار اندکی که بر آن مداومت شود، بهتر از کار زیادی است که موجب ملالت گردد. (نهجالبلاغه، حکمت444)